Quantcast
Channel: شاعران جاویدان
Viewing all articles
Browse latest Browse all 803

اعظم رمضانی

$
0
0
 

نیامده‌ام که بمانم

آمده‌ام که بمیرم!

و زندگی ماهی قرمز کوچک و سرگردانی بود

که نرسیده به صبح روز سوم عید تمام شد...

بی‌پرده بگویم

گاهی باید برای عشق مشت گریان واشده‌ای باشی

و چنان به پای او بیفتی که مرگ راه خانه‌اش را برای همیشه گم کند...

 

تمام جاده‌های جهان را قدم زدم

به آخر این خیابان خسته رسیدم

و راهی جز دوست داشتن تو

پیش رویم نیست...

خنده‌هایم را نبین

اینکه باد را با دمیدن در گل شیپوری صدا می‌زنم

و جای تو اینجا

کنار این دریچه دلتنگ خالی‎ست...

 

گاهی فکر می‌کنم زمینی بایر هستم

چاهی بدون آب

که پرندگان و غزالان

ناامید از من به لانه‌هایشان بازمی‌گردند...

 

اگر بدانی این بیابان تشنه

رد خراش چه کاروان‎هایی را بر سینه خود دارد!

آغوشت را برایم آماده کن

تا بیایم و بگویم

مرگ چگونه در تمامی این سال‌ها از چشم‌های تو می‌ترسید

و من هنوز عاشقت هستم...

تو را

که خوب می‎دانی معنای «شب را

روز را

هنوز را...»

 

 

http://kajhayegerye.blogfa.com/

 


Viewing all articles
Browse latest Browse all 803

Trending Articles