غزل شمارهٔ ۷۸ ساقی ز شراب حق پر دار شرابی را درده می ربانی دلهای کبابی را کم گوی حدیث نان در مجلس مخموران جز آب نمیسازد مر مردم آبی را از آب و خطاب تو تن گشت خراب تو آراسته دار ای جان زین گنج خرابی را گلزار کند عشقت آن شوره خاکی را دربار کند موجت این جسم سحابی را بفزای شراب ما بربند تو خواب ما از شب چه خبر باشد مر مردم خوابی را همکاسه ملک باشد مهمان خدایی را باده ز فلک آید مردان ثوابی را نوشد لب صدیقش ز اکواب و اباریقش در خم تقی یابی آن باده نابی را
↧