در را که شکستند در آغوش تو بودم
لالایی سرمازده در گوش تو بودم
در را که شکستند مرا سخت فشردی
در آن شب وحشتزده، تنپوش تو بودم
زیر لگد و فحش، تو عریان و من عریان
خونابهچکان تن بیهوش تو بودم
افتادی و آرام نگاه تو فرو ریخت
انگار که صد سال، فراموش تو بودم
وقتی که تو را بردند، یک نغمهی غمگین
دریایِ پریهایِ خاموشِ تو بودم
یک بغض ترکخوردهی آرام، میانِ
پروندهی تاخورده و مخدوش تو بودم
.
.
.
هر چند تو را دار کشیدند عزیزم
در حافظهی عکس، همآغوش تو بودم .