Quantcast
Channel: شاعران جاویدان
Viewing all articles
Browse latest Browse all 805

نامه های جا مانده در گردباد: بوسه هایی برای نفس

$
0
0
خواب دیده بودم این بیابان را. کانکس ها را چند هفته قبل. من همیشه با تو در به سفر می روم  وسط زلزله.

این بار هم. مرا به یک اتاق قجری دعوت کردی. نمی دانم اتاق قجری دیگر چه صیغه ایست. آنقدر که با غم تمام شب را ترانه خواندی و من گریستم.. اما من دنبالت آمدم. و آنجا تو یک نفر را بوسه هایت زنده کردی. این دست محکم تو بود که بر شانه هایم می خورد.

یا دست محکم تو بود که دست هایم را می گرفت... نمی دانم چرا همیشه از پشت به من تنه می زنی. انگار به من میگویی؟ هستی هستی؟ نمی دانم این بازی را سر چند نفر در آورده ای؟ آخر تو بازیگر خوبی هم هستی. می خواستم بگویم خیلی استعداد داری انصافا و گشتن با سوپر استارها برای من خطرناک است. اما چه می شود کرد؟ گشتن با کوهنوردها. بازیگران تئاتر.

یک نفر بگوید چه می شود کرد اساسا؟ توی باغ باز هم رو به روی تو نشسته ام در خواب. بی خیال اصلا کنارت. گاهی هم از تو عکس می گیرم. حتی از صحنه سنگ های ته دره. نمی دانم چگونه می شود نقاشی کشید روی سنگ های ته دره. وقتی در خلوت خلوت میان دره کنارت نشستم به نقاشی ات نگاه کردیم و دو تائی خندیدیم. قهققه زدیم.

عشق به تو درست مثل شن های روان است که از آن بالا می روی و هر سه قدم که می روی لیز می خوری پایین. عشق به تو درست مثل گم کردن راه میان تاریکی است. میان ستاره ها نشستن. برگشتن و دوباره راه را پیدا کردن.

عشق به تو پر است زا راه های نرفته.  برگشتم. یعنی تو برگشتی. یعنی ما دائم می رویم و بر می گردیم. این یعنی ما خیلی آشناییم. امتحان دارم و دائم خواب می روم و بیدار می شوم...

من با تو به سفر رفته ام یا خواب دیده ام؟

 

 

 

92/3/21


Viewing all articles
Browse latest Browse all 805