اقلیما *
تااز شباهت گلدان ها خاک بگیرم و
خاکستر زمین آشوب چشم های تو را خواب رفته است
این پنجره
این درخت
اما تمامی آسمان همین نبود
می روم به انتهای تاریک ترین شب دنیا
لایه به لایه ی پوشال ها
و سایه ای که هر چه تنظیم اش میکنی سال و ماه و موج نمیداند
پیدایت نمیکنم اقلیما
روز به روز
قرن هاست روح طبیعی دخمه ها
ته مانده ی عامیانه ی گندم را به آستین پر از چرو ک پیرهنی
وصله می کنند
که با من تناسب خونی داشت
به تو رجوع می کنم اقلیما
در من زنی است
که زخم های پیرهن اش را استپ های خشک شده می مکند
در من زنی است........
نفرینی که شناورم می کند به صخره و خاکستر
و این گرد باد با همه ی سخت جانی اش
تقویم ات را بیاور اقلیما
تقویم ات را بیاور
پنجر ه ها را کنار بزن
سهمی از زمین برای خودت بردار برای من
ترسیده ام
و آسمان متن بی حواسی لب هایم را در برشی از دقیقه تیک می زند
ترسیده ام و قرن های پیاپی
خدایان مرده از دکمه های پیرهن ام بالا رفته اند
و قرن های دیگری که پاهایم را
گردبادها از فاصله به فاصله مفقود برده اند
تا از شناسنامه ی باطل ام گاهی همیشه سیب زرد بروید و گندم زار
پنجره ها را کنار بزن اقلیما از مادرت بپرس از مادرم
این چشم زخم که دردهای منتشرش را مراثی مردن ام
حمل می کند هر گز معاصر طوفان به تعادل لب هایم راه می زند ؟!
بگو یک ساقه بهشت
و تقویمی که دور ریخته ام از خودم
تا شیب سرزمینی کائنات در آفتاب عکس بیفتد
می تواند ادامه ی من باشد؟!
و این غروب که در مدار خودش فراغت شب هاست
پنجره ها را کنار بزن
اقلیما
با من بیا * اقلیما / دخترحضرت آدم علیه سلام