نداد از دل خود دانه ای انار به من
و یا دو بوسه ی شیرین آبدار به من
فقط گذاشت به یادش کمی نفس بکشم
همیشه داده همینقدر اختیار به من
انار سرخ مرا در کنار باغچه کاشت
اگرچه گفت نمی آید انتظار به من
چه خوب می شد اگر در دلش رها بودم
واز چهار طرف دانه ها فشار به من...
انار سرخ اگرچه خودش کمی زخمی ست
نگاه کرد به عنوان یک شکار به من
رها نکرد مرا لحظه ای به حال خودم
نداد فرصت یک ثانیه فرار به من
انار سرخ که هر روز راهی سفر است
و زنگ می زند از کوپه ی قطار به من
□□□
قطار رفت و در آغوش ریل ها گم شد
و پشت کرد از آن روز، روزگار به من
http://dobaitee.blogfa.com/1387/05