قند و عسل من ! « غزل » من ! گل نازم ! کوته شده ی رشته ی امید درازم ! خرّم شده اکنون چمن دیگری از تو ای ابر نباریده به صحرای نیازم ! با شوق تو عالم همه سجاده ی عشق است آه ای دهن کوچک تو ، مُهر نمازم ! شاید برسم با تو بدان عشق حقیقی ابرویت اگر پل زند از عشق مَجازم شاید که از این پس به هوای تو ببندد از هر هوسی چشم ، دل وسوسه بازم یادت دل پُر عاطفه ای چون تو ندارد هر چند که دیری است شده محرم رازم من گم شده بودم که مرا یافت برایت عشق و سپس افکند به آغوش تو بازم
↧