من و پاییز و رویاییت، دوباره درد بی خوابی نمانده بین شب هایم، شبی آرام و مهتابی نمانده حس زیبای کنارت زندگی کردن گذشته از سرِقلبم ،بدون تو عجب آبی میان قاب چشمانم،شده کمرنگ نقش تو اگرچه در دلم هستی،ولی گمگشته در قابی دلم دلتنگ شبهائیست، که من بودم، تو و دریا چو موج رفتنت آمد،شدم در گیر گردابی شبیه خنده های توست،تمام روزهای خوب تو خورشید دلم هستی، ولی افسوس نایابی گمانم بازهم امشب،نماز عشق میخوانم خیالت میشود قبله، اگرچه جنس محرابی تو ای پروانه ی عاشق،کمی
↧