هنگام بهارست و جهان چون بت فرخار خیز ای بت فرخار، بیار آن گل بیخار آن گل که مر او را بتوان خورد به خوشی وز خوردن آن روی شود چون گل بربار آن گل که مر او را بود اشجار ده انگشت و آمد شدنش باشد از اشجار به اشجار آن گل که به گردش در نحلند فراوان نحلش ملکانند به گرد اندر و احرار همواره به گرد گل طیار بود نحل وین گل به سوی نحل بود دایم طیار در سایهٔ گل باید خوردن می چون گل تا بلبل قوالت بر خواند اشعار تا ابر کند می را با باران ممزوج تا باد به می در فکند مشک به
↧