حالم کمی گرفته و شعری که زوری است بین من و تو فاصله صد سال نوری است از بین حسرت من و این عاشقانه ها انگار قسمتم از ایام دوری است تو در میان دشت شقایق نشسته ای دل را به غیر حضرت باران نبسته ای از پشت عکس دست تکان می دهی و تو گویا که از هجوم فاصله بدجور خسته ای بی تو تمام ثانیه هایی که سر شده سیب بلور و سرخ دلم که کدر شده شب های بی تو تن تتنم درد می کند دردی که در تمام تنم منتشر شده باران صدای رعد و یک باغ پر زبید فکرم کمی یواش درون تو میدوید فکری پر از
↧