اوحدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۲۹ هم خانهایم، روی گرفتن حلال نیست ناگفته پرسشی، که سخن را مجال نیست گفتی: بسنده کن به خیالی ز وصل ما ما را بغیر ازین سخنی در خیال نیست گر ماه صورت تو ببیند، به صدق دل خود معترف شود که: درو این کمال نیست در پردهای و بر همه کس پرده میدری با هر کسی و با تو کسی را وصال نیست مشکل در آن که: وصل تو ممکن نمیشود ورنه به ممکنات رسیدن محال نیست لالند عارفان تو از شرح چند و چون از معرفت خبر نشد آنرا که لال نیست پرسیدهای
↧