جا ميخورد از تردي ساق تو پرنده! ايمان مني - سست و ظريف و شكننده!- هم، چون كف امواج «خزر» چشمگريزي هم، مثل شكوه سبلان خيرهكننده! ميخواست مرا مرگ دهد آن كه نهادهست بر خوان لبان تو، مرباي كشنده! چون رشتهي ابريشم قاليچهي شرقي ست بر پوست شفاف تو رگهاي خزنده! غير از تو كه يك شاخهي گل بين دو سيبي چشم چه كسي ديده گل ميوه دهنده!؟ لبهاي تو اندوختهي آب حيات است اسراف نكن اين همه در مصرف خنده! اي قصهي موعود هزار و يكمين شب مشتاق تو هستند هزاران شنونده
↧