...كه بگويم چقدر ميخواهم در كنارت كمي قدم بزنم!
كه اگر نيستي چه بهتر كه همۀ شهر را به هم بزنم
نه... به هم كه نميتوانم... نه!... سعي كردم، ولي نشد، ديدي
سهم تو صبح راهراه شد و سهم من اينكه هي قلم بزنم
بس كه هر شب نشستهام تا صبح هي عوض كردهام كانالها را
ميتوانم سه ساعت از فقر مردم هنگكنگ دم بزنم
ميتوانم به جاي اين خودكار پشت يك ميز شيك بنشينم
از حقوق بشر دفاع كنم، حرفهاي قشنگ هم بزنم!
ميتوانم به چشمهاي تو و دستهاي بنفشه پشت كنم
حرفهاي قشنگ را گفتم؟... حرفهاي قشنگ هم بزنم!
شايد اصلاً درستش اين باشد كه من و تو به جاي اين كلمات
بنشينيم روبروي هم و چاييت را برات هم بزنم
شايد... اما چطور بعد از آن روزهايي كه... بچههايي كه...
(مثل يك روزنامه مجبورم حرفهاي درشت كم بزنم)
...
آشپزخانه باز پر شده از سوسكهاي سياه بد تركيب
آه!... بايد دوباره برخيزم دور تا دور خانه سم بزنم