درود. دلم می خواست برات نامه ای بنویسم. درست وقتی درب را گشودی. و من مقابل تو بودم. و تو مقابل من. برای زلزله وجودم آرامش بودی. برای آتشفشانم آتش نشانی. چند کلمه می گوید: من هم.... . چند کلمه هم کلامی با او که مقابلم همچون ماهی است. همچون رودخانه است. همچون آینه. همچون یک غزال تیز پا. می گریزم. آرام می گیرم. می روم. کم می کنم شرم را. تو که همیشه لطف می کنی لطف کن و این خیالت را از من بگیر. این خیال بالا بلندت دیوانه می کند مرا.... بدرود باید بگریزم.
4/5/88