زلفی بده بر باد و بگیر از همه جان را
آشفته ی خود ساز زمین را و زمان را
یکچند بیا با غــــزلــــــیات نـگــاهــــت
در کوچه ی ما باز به پا کن هیجان را
با این خط و خال مینیاتور شده ی خویش
یکبار برو سوژه بشو فرشچیان را ...!
آهویی و از جذبه ی چشمان سیاهت
دیدم دو سه تا شیر و پلنگ نگران را !
تو پاک ترین علت این شعر عجیبی...
((نگذار کسی بو ببرد ای جریان را ))
هرچند که در شان شما نیست غزل هام
مانند همیشه تو ببخش این هذیـــان را !