سید محمود الهام بخش
ای طفلِ دل، باید ازین هشیارتر باشی در زندگی، فکرِ رَهی هموارتر باشی این کوره راهِ عاشقی کور و کرت کرده باید بسی، بیناتر و بیدار تر باشی امروز، ناچاری بیفتی در پیِ دلبر فردا، از آن ترسم از این ناچارتر...
View Articleامیر خسرو دهلوی
خبری ده به من، ای باد که جانان چونست آن گل تازه و آن غنچه خندان چونست با که می می خورد آن ظالم و در خوردن می آن رخ پر خوی و آن زلف پریشان چونست چشم بد خوش که هشیار نباشد، مست است لب میگونش که دیوانه...
View Articleعلی موسوی گرمارودی
ای خوش آنان کاندرین نامهربان دنیای بد عمر را در کار خوب مهربانی کردهاند خود چو خور پیوسته سرگردان عالم بودهاند پیش پای دیگران پرتوفشانی کردهاند پیش پا افتادگان دشت حسرت را چو کوه با شکوه و استواری...
View Articleجمهور جدید
*افلاطون بعد از شرکت کردن در جلسات ایران کدا (فرقه سلیمانی) در کتاب جمهور، داستان زیر را روایت کرد:* وقتی موعد اعدام سقراط رسید، زنش را دید که داشت گریه میکرد، نزدیکش شد و پرسید: "چه چیزی باعث گریه ات...
View Articleافشین یداللهی
یک فرصتِ طولانی از چشمِ تو میخواهم آن روز تو خواهی گفت: میفهمم و همراهم آن روز تو میگویی: عاشق شدهای، امّا از وسوسه میترسی، از بوسهی ناگاهم من دستِ تو را آن روز در دست نمی گیرم جز با همهی شرمم،...
View Articleفردوسی
تو را دانش و دین رهاند درست در رستگاری ببایدت جست و گر دل نخواهی که باشد نژند نخواهی که دائم بوی مستمند به گفتار پیغمبرت راه جوی دل از تیرگیها بدین آب شوی چه گفت آن خداوند تنزیل و وحی خداوند امر و...
View Articleحامد عسگری
رفته... هنوز هم نفسم جا نیامده ست عشقِ کنارِ وصل، به ماها نیامده ست معشوق، آنچنان که تویی دیده روزگار عاشق چو من هنوز به دنیا نیامده ست صد بار وعده کرد که فردا ببینمش صد سال پیر گشتم و فردا نیامده ست...
View Articleژرژ پرک
ژرژ پرک از آن دسته از نویسندگان فرانسوی است که آثار خلاقانهای را در نیمهی دوم قرن بیستم به نام خود ثبت کردهاند. او عضو انجمن اولیپو بود که اعضای آن تلفیق ادبیات و علومی همچون ریاضی و فیزیک را مبنای...
View Articleفاضل نظری
به نسیمی همه ی راه به هم می ریزد کی دل سنگ تورا آه به هم می ریزد؟ سنگ در برکه می اندازم و می پندارم باهمین سنگ زدن ماه به هم میریزد عشق برشانه ی هم چیدن چندین سنگ است گاه می ماند و ناگاه به هم می ریزد...
View Articleتی اس الیوت
آوریل بیرحمترین ماه است یاسها را از خاک مُرده میرویاند خاطره و اشتیاق را به هم میآمیزد با باران بهاری ریشههای خوا برفته را بیدار میکند. ما را گرم نگه داشت زمستان با برف فراموشی زمین را پوشاند با...
View Articleفاضل نظری
دین راهگشا بود وتو گم گشته دینی تردید کن ای زاهد اگر اهل یقینی آهو نگران است، بزن تیر خطا را صیاد دل از کف شده! تا کی به کمینی؟ این قدر میاندیش به دریا شدن ای رود هرجا بروی باز گرفتار زمینی مهتاب به...
View Articleفروغی بسطامی
فروغی بسطامی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۸۳ خوشا شبی که به آرامگاه من باشی من آسمان تو باشم، تو ماه من باشی کمان نهم به کمان زلف ز نیروی عشق تو گر نشانهٔ تیر نگاه من باشی تو را دو زلف شب آسا...
View Articleرضا عابدین زاده
هرچند حال و روز زمین و زمان بَد است یک قطعه از بهشت در آغوش مشهد است حتی فرشته ای که به پابوس آمده انگار بین رفتن و ماندن مردد است اینجا مدینه نیست نه اینجا مدینه نیست پس بوی عطر کیست که مثل محمد است؟!...
View Articleسوفی صابری
سعی کردم که بمانی و بریدی، به درک! کارمان را به غـم و رنج کشیدی، به درک! به جهنم که از این خانه فراری شده ای عاشقت بودم و هرگــز نشنیدی، به درک! میوه ی کال غـــــزل بودم و از بخت بدم تو مرا هرگز ازاین...
View Articleرویا باقری
از هم بپاشانم به آسانی! مهم نیست اینها برای هیچ طوفانی مهم نیست! آغوش من مخروبه ای رو به سقوط است دیگر برایم عمق ویرانی مهم نیست با دردِ خنجر، دردِ خار از خاطرم رفت بعد ازتو غم های فراوانی مهم نیست یک...
View ArticleArticle 0
مروارید ، رمان کوتاهی از جان اشتاین بک است که مانند دیگر داستانهایش حول محور فقر، بیعدالتی و شکاف عمیق در بین فقیر و غنی جامعه میگردد. این رمان کوتاه اولین بار در سال ۱۹۴۷ به چاپ رسید. در ایران...
View Articleچشمانم می سوزد
چشمانم می سوزد. خیلی وقت است که برایت فلوت ننواخته بودم اما حالا که مرده ام و راحت شده ام از همه چیز روحم آزاد است. چرخ می زنم بالای سرت و فلوت می زنم برایت اما تو نمی شنوی. فکر می کنی تنهایی. فریاد می...
View Articleسعدی
هر کس به تماشایی رفتند به صحرایی ما را که تو منظوری خاطر نرود جایی یا چشم نمیبیند یا راه نمیداند هر کاو به وجود خود دارد ز تو پروایی دیوانه عشقت را جایی نظر افتادهست کآنجا نتواند رفت اندیشه دانایی...
View Articleفاطمه حق وردیان
تو آفتاب ِ نیمهی مردادی ، من دانههای برف ِ زمستانام هی از تب ِ توآب شدم دیگر ، چیزی نماندهاست به پایانام یلدا چه صیغهایست !؟ نمیفهمم ، بی تو تمام ِ زندگیام یلداست وقتی شبیه ِ شبپرهها از روز،...
View Articleنامه
به عالیه نجیب و عزیزم … میپرسی با کسالت و بی خوابی شب چه طور به سر میبرم؟ مثل شمع: همین که صبح میرسد خاموش میشوم و با وجود این، استعداد روشن شدن دوباره در من مهیا است. بالعکس دیشب را خوب...
View Article